تا کجا رفته ای؛ولی هر شب، پای تاوان لاشه می میری
زنده در انجماد یک بستر، مرگ را کرده ای هماغوشت
فکر کن،تا کجای این قصه، زندگی می کند فراموشت
مرگ یعنی که زخم کاری بود، وقت افتادنت به فحاشی
چشم بستی ،شکنجه می شد در ، "خفه شو ،گم شو ، احمقِ لاشی"
رد شد از سرخی کمربندت، روی بامت کبوترت، پر ،پر
آسمانت همیشه پاییزی، می رود در هوای دیگر سر
مرگ یعنی سکوت خون گریه، بودنش در قطار ،اجباری
سرنوشتی به غیر رفتن نیست، مثل این ریل های تکراری
عاشقی با مداد و یک دفتر، درد را، هی؛ کشید و ماهر شد
صورتت را عقب نکش آقا، تا تفی می کنی که سر بالاست
عروس برف زیبا کرده این شبها خراسان را
یعنی ,جنازه ,یک ,، ,شو ,ابد ,ابد با ,با جنازه ,تا ابد ,آقا، تا ,های تکراریدور
درباره این سایت