بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
عروس برف زیبا کرده این شبها خراسان را
تو ,دل ,چقدر ,مراتو ,مرا ,کن ,چقدر ساده ,ریختی روان ,هم ریختی ,ساده به ,به هم
درباره این سایت