محل تبلیغات شما

اتاقی، روی تختی، توی شهرِ لعنتی
مانده در آغوش چِندِش دارِ فقر لعنتی!

توی کوچه، پشت شیشه، آسمان پوشیده باز
یک لباس تیره رنگ از جنسِ ابر لعنتی

پشت هم سیگار، هی سیگار، دودی مثل مه
نا امید و مانده در زندان زجر لعنتی

پرکشیده از لبش چیزی که نامش خنده بود
ته کشیده در وجودش ظرف صبر لعنتی

کی در خاطرش عکسی نگه میداشت از
آن کسی که بود حالا توی قهر لعنتی

زیر لب آهسته لعنت کرد آن کس را که او
زندگی اش را ربود از او به مکر لعنتی

با مدادی روی دیوار اتاق خود نوشت:
بر سرم آوار شو ای سقفِ قبر لعنتی!

ساعتی میشد که دیگر واقعا او رفته بود
توی فکر مرگ با یک جرعه زهر لعنتی!

عروس برف زیبا کرده این شب‌ها خراسان را

ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات

من با کسی رازی ندارم مرد و مردانه

لعنتی ,توی ,چیزی ,سیگار، ,لبش ,خنده ,مانده در ,خنده بود ,از لبش ,لبش چیزی ,نامش خنده

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

^.^شهر پسرا^.^ طعم خوش برنامه نویسی معرفی سایت های کسب درامد siobaressto کمک و رهایی هنوز دیر نیست new perfume Phòng khám Đa khoa Pacific دنیای هنر بهترین متن loychauvisig